خاطره

خاطره دوم:

درموقعیتی که بودیم دونفرازبچه های تهران آمدند وخیلی مغروروافاده ای وخودبزرگ بین بودند همه بچه ها قرارگذاشتند انها را متنبه وخودمانی کنند برای همین یکی یکی با انها بازی (می خواهیم بریم مازندران با یاری ناجنس ) را اجرا کردیم وتا حد گریه کردن انها ضربات زیادی پشت کمرخوردند واخرش هم نفهمیدند چه کسی انها را میزند.

این بازی هفت نفره شامل دوبازی کن اصلی دوداورکه مسئول گرفتن چشم دوبازی کن اصلی هستند وسه ضربه زن که پشت دوبازی کن اصلی قرارمیگیرند .

نحوه بازی: دوبازی کن اصلی نشسته وسرخودرا به دامن داورها میگذارند تا چشمانشان را بگیرند ویکی ازان سه نفرکه درپشت نشسته به کمرهردونفرضربه محکمی میزند بعداز ان دونفربازی کن اصلی چشمانشان رها میشود ومینشینند وبعداز مشورت باهم میگویند کدام یک ازان سه نفرپشت ضربه زده است وهمانها که داورهستند میگویند که ایا درست گفته اند یا حیر ودرطول بازی هم تماشا چیا ن با صدای بلند میگویند میخواهیم بریم مازندران با یاری ناجنس واین بازی تا ۴یا ۵ساعت ممکن است ادامه پیداکند بستگی به عذرخواهی ومتنبه شدن مورد اصلی داشت واصل بازی این بود که از دو نفربازی کن اصلی یکی ناجنس بود واوست که رفیق خود را ضربه میزند ولی خودش هم فیلم درمیاورد که مثلا اخ چرا اینقدرمحکم میزنید ارام تر.

خلاصه که دو نفر تهرانی را طی دونوبت جداگانه ان شب تا حد گریه کردن کتک خوردند وازان پس خودمانی شدند ودیگر خودبزرگ بین نبودند.

 خاطره اول:

بچه هایی که تازه جبهه میامدند را برای اینکه از غرور راننده وسایل سنگین بودن به زیر اورده وفضای شادی ایجاد شود میگفتیم شما ستارگان آسمان را از داخل پاچه شلوار تا حالا دیدید چقدر قشنگ وجذابه ؟ میگفت نه او را میخواباندیم انتهای شلوار ارتشی را توی صورتش می کردیم واز پاچه ان پارچ اب سرد ویا ولرم را داخل پاچه میریختیم و….